دلطلب

شرط اول قدم آن است که مجنون باشی...

دلطلب

شرط اول قدم آن است که مجنون باشی...

مشخصات بلاگ
دلطلب

خداوندا!
قیامتت را بر پا کن...
تو اگرخسته نشده ای، ماعجیب خسته ایم...

پیوندهای روزانه

سالها قبل، بعضی وقت ها که با برادرم دعوایمان می شد می زدیم به تیپ و تاپ هم ،گاهی آن قدر سخت دعوا می کردیم که تا دو روز اثرات وحشی بازی هایمان را به هم نشان می دادیم...طی این سالها که شمارش به بیست نزدیک است، مادرم همیشه به کمک ضعیف تر می آمد...وچون برادرم نزدیک به 4 سال از من کوچک تر و طبیعتن عنصر ضعیف تر، مسلمن نقش حمایتی مادرم از او پررنگ تر بود...اما حالا 4سال من در خوابگاه زندگی کردم و فقط تابستان و آخرهفته ها مهمان خانه مان بودم...و این نبودن ها نوید زندگی آرامی بود برای برادرم...

این روال ادامه داشت تا چند روز پیش که گره کارهایمان به هم خورد و من به خیال اینکه هنوز از او قدرتمندترم با او به مقابله برخاستم ...با دستانش سفت دستانم را چسبید و من دریافتم که او به قول قدیمی ها برای خودش مردی شده است ...چقدر طی این 4 سال بزرگ شده بود و زورمند تا حدی که توان مقابله اش را نداشتم...و من متحیر از اینکه بزرگ شدنش را اصلن ندیده بودم...از یک طرف در دلم ذوقش را می کردم و از یک طرف می خاستم جلویش کم نیاورم که امدادهای غیبی رسید و مادرم این بار به طرفداری از من به میدان آمد و با تحریف یک آیه آتش دعوا را خاموش کرد...

مادرم خواند برای برادرم: و بالوالدین و خواهرین احسانا...

ولبخند شد فصل مشترک هر سه نفرمان...

 گاه انسان ها آنقدر در گیر خودشان می شوند که گذشت زمان را نمی بینند و درک نمی کنند...و نمی فهمند که این گذر عمر است...

 

 

دلطلب

نظرات  (۱)

آخی!

با داداشت مهربون باش!

خواهراشونو خیلی دوست دارن!

:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">