دلطلب

شرط اول قدم آن است که مجنون باشی...

دلطلب

شرط اول قدم آن است که مجنون باشی...

مشخصات بلاگ
دلطلب

خداوندا!
قیامتت را بر پا کن...
تو اگرخسته نشده ای، ماعجیب خسته ایم...

پیوندهای روزانه

۵ مطلب در دی ۱۳۹۲ ثبت شده است

با مادر و برادرم نشسته ایم که مادرم یکهو به سرش می زند که برایمان فال حافظ بزند....فاتحه میخاند و به برادرم می گوید تفعل بزن...باز می کند، خاجه به برادرم می گوید:عاشقت را مرنجان و بیش از این آزار مده...برادرم ذوق مرگ می شود... مادرم به سرعت کتاب را از دستش می رباید و دوباره فاتحه می اندازد برای خاجه...این بار به من پیشنهاد تفعل می دهد...نیت میکنم و باز میکنم...

بعدش برادرم دوباره درخاست تفعل می دهد و باز مادرمشغول فاتحه خانی....تفعل دوباره اش میگوید:غرور را کنار بگذار و عاشقت را دریاب...من و برادرم از خنده روده بر می شویم و مادرم با عصبانیت کتاب را می بندد...

جهت خالی نبودن عریضه و جلوگیری از ذوق  مرگ شدن برادرم، می گویم تا سه نشود که نمی شود...فاتحه و تفعل و باز همان مضمون که یار تو هیچ کم نداردو...

برادرم در حالی که با یک خودشیفتگی خاصی از اتاق خارج می شود می گوید:نه....! این خاجه حافظ قصد کرده ما را زن بدهد، ول کن هم نیست...!

...................................................................................................................................................................................

پ.ن1:برادر سرخوشی دارم...نه!؟

این روزها که دلم به تو تنگ شده و دل دل می کند برای رفتن دوست دارم دستش را بگیرم و بکشم و ببرم بگذارمش جلوی باب الجواد ...
و از آن جا نعلین از پا به در آرد و انار ریزان برود تا صحن انقلاب.... بعد دم در تعلل کند که اولش اجازه اش را بگیرم از آقا و بعد که ادب کرد واذن داد آقا، ببرم بگذارمش توی آن ایوانک همیشگی که صاف روبه روی گنبد است و بگذارم که تا هر وقت دلش خاست سیر زل بزند به گنبد طلایی تا سرش باز بشود و هی بگوید برای آقا و هی دانه دانه خالی کند خودش را...
 و بعد یک پیاله آب بیاورم از سقاخانه تا گلویی تازه کند و هق هقش آرام شود و خوب که پاک و خالص شد دوباره دستش را بگیرم و روانه اش کنم که گره بزند دستش را به مشبک های ضریح...
آقا بدان من دلم هوس کرده دلدارش را...


آخرین روزها، آخرین حرم ها...لحظه به لحظه اش را از یاد نخاهم برد...

چقدر دلم برایتان تنگ شده است حضرت رسول...یادت هست!لحظات آخر خداحافظی روبه روی قبه الخضرا،پیش پای شما زار می زدم و هی قرآن را باز می کردم بهر امیدی... و هی خدا حالم را می گرفت...

یادت هست که زمزمه می کردم  با من حرف بزن... آیه ی عذاب آمد!

دلم هری ریخت...بغض کردم دوباره قرآن باز کردم، آیه ی شماتت آمد... دانه دانه اشک می ریختم انگار کن انار برای خدا دانه می کردم ...یادت هست!

ناله کردم و خدارا به شما قسم دادم و گفتم مگر می شود تا اینجا بیایم، از رحمه للعالمین هم بخاهم مرا شفاعت کند و تو مرا نبخشی؟ وای بر من!!

پرسیدم: اهل نجاتم یا عذاب؟ آیه ی 160اعراف آمد و خدای محمد نوازشم کرد که: واکتبنا فی هذه الدنیا حسنه و فی الآخره حسنه...

و برای ما در این دنیا و در جهان آخرت خیر مقرر فرما زیرا ما به سوی تو باز آمده و راه تو را پیش گرفته ایم....

آرام می شوم ...مطمئن بودم که این همه راه مرا بی خود نکشانده بودی که همانی باشم که بودم ...


هوالحبیب الذی ترجى شفاعته                         لکل هول من الأهوال مقتحم

او دوستی است که در همه پیشامد ها و حوادث ناگوار امید شفاعتش می رود



دارند برمی گردند...

زائران بارانی دارند برمی گردند..

مهیا شو...باید به استقبال برویم...  

برویم و زخم های دلمان را بهشان نشان بدهیم...

شاید مرهمی با خود آورده باشند..دل های سوخته خودشان کار را بلدند....

آب و آیینه مهیا کن...




................................................................................................................................................................................

پ.ن: زائر حضرت باران مقدمت اشک باران...


شده ام آدم برزخی ای که نه مجال ماندن دارد...و نه پای رفتن...

دل شکست خورده ام فقط بی خیالی می خاهد....از آن جنس بی خیالی هایی که انگار نه انگار...بی خیالی نه...درد میخاهد...درمان میخاهد...شکستن میخاهد...قوت قلب میخاهد...اصلن این دل دربه در آسمان جل من همه چیز میخاهد...

دلم عطش دارد. عطش ِ بهشتی که زنده اش کند و از این همه مرگ نجاتش دهد..

هر حکمى را نسخ کنیم، و یا نسخ آن را به تاخیر اندازیم، بهتر از آن، یا همانند آن را مى‏آوریم. آیا نمى‏دانستى که خداوند بر هر چیز توانا است؟! (106)بقره