دلطلب

شرط اول قدم آن است که مجنون باشی...

دلطلب

شرط اول قدم آن است که مجنون باشی...

مشخصات بلاگ
دلطلب

خداوندا!
قیامتت را بر پا کن...
تو اگرخسته نشده ای، ماعجیب خسته ایم...

پیوندهای روزانه

۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

حسنت را فقط حسن یوسف عاشق می داند وبس... همان که خودت کاشتی توی آن گلدان مشکی پلاستیکی... همان که هربار دلتنگ می شدی سراغش می رفتی... همان که هی حواست را می دوختی که یک وقت آب و غذایش کم و زیاد نشود... که یک وقت از دلتنگی پژمرده نشود و قد بکشد... که خوب هم قد کشید و بزرگ شد و شد نشانه ای از دستانت....

انگار عاشق بودند این حسن یوسف ها به بوی دستانت که سرمستشان می کرد......  بگذار یک اعتراف بکنم...حسود نیستم ولی از وقتی حسن یوسفت یک بچه قلمه بود حسودیم می شد به این که هر روز از دور نظاره می کردی قد کشیدنش را و من نیز دل داده بودم به بزرگ شدنش... که قلمه دهد و از وجودش  قدری برچینم برای روز مبادا... همه می دانستند حسن یوسف هابوی دستانت را می دهند...

راستش را بخاهی وقتی حسن یوسفت قلمه داد با خودم قلمه اش را آوردم یک گوشه ی گلدان سفیدی پر از حسن یوسف های کوچک کاشتم.... اما توفیر دارد... توفیر داردحسن یوسف دستان تو با حسن یوسف های گوشه گلدان سفید... 

این روزها شده ام زلیخا که دلش چپ و راست بهانه یوسف را می گرفت... می روم و می نشینم روبه روی حسن یوسفت... هم غم را خوب می شناسد... هم دلتنگی را می فهمد....بزرگ می شود اما کم کم... به گمانم می داند بزرگ شدنش سخت بر دل می نشیند و داد می زند فاصله ها را... به گمانم به حسن یوسفت سپرده ای حواسش به من ودلتنگی هایم باشد...

چند وقتی می شد دلم به هوس نشسته بود که حسن یوسفت نشانه ای از تو برایم بیاورد... نه این دنیایی بلکم از جنس آن دنیا که صاف بنشیند بر قلبم... باورت می شود امروز حسن یوسفت گل داده بود...

دیشب مهمان امام جمعه بودیم، جهت تجلیل از برگزار کنندگان اعتکاف در دفتر امام جمعه...

ما کمی دیر رفتیم اما به اصل برنامه ها رسیدیم... بعد از سخنرانی و مراسمات و تشریفات و... به هرکداممان یک قرآن نفیس و تقدیرنامه اهدا شد... بعدش هم رفتیم برای خوردن شام، طبقه پایین دفتر امام جمعه...

فکرش را بکنید شام یک چیز خیلی خاص، سورپرایز بود...آبگوشت با دنبه های ریز که داخلش وول می خوردند...اولش جا خوردم... میخاستم دق کنم... من از آبگوشت بیزار بودم...ولی بعدبا اصرار دوستان خیلی شیکان پیکان نشستم و میل نمودم... 

آنجا بود که برای اولین بار آبگوشت خوردم...

و همان جا بود که فهمیدم آبگوشت هم غذای خوشمزه ایست...


........................................................................................................................................................................................

پ.ن1: اولین تجربه آبگوشت خوردنم بود...آن هم میهمان امام جمعه...دفتر امام جمعه... این تلاقی را نیز به فال نیک گرفتیم...

پ.ن2: دلتون نه آب..!