در بیچارگی این روزهای دلم، در این سرخوردگی ها، بارها و بارها طلب می کنم از خداوند که بارالها داوطلب باشم برای داشتنت..
رفیق این شب های سخت محکم بنویس یرای من از سرنوشتم که تو اگر ننویسی که مرا بنویسد؟
رفیق این شب های سخت تقدیرم را که می نویسی محکم بنویس که دلم سرخوردگی هایش را فراموش کند
رفیق این شب های سخت تقدیرم را که می نویسی محکم بنویس که باد نتواند مرا با خودش ببرد
رفیق این شب های سخت تقدیرم را که می نویسی محکم بنویس که من با هزار و امید و آرزو در خانه ات را می زنم
رفیق این شب های سخت تقدیرم را که می نویسی محکم بنویس که چشمانم خسته است و نبض ذهنم افتاده
دلم می کشد کتابت را باز کنم، چشم در چشم کتابت
برایم تقدیر نوشتی، برایم محکم نوشتی:
رفیق این شب های سخت محکم بنویس یرای من از سرنوشتم که تو اگر ننویسی که مرا بنویسد؟
رفیق این شب های سخت تقدیرم را که می نویسی محکم بنویس که دلم سرخوردگی هایش را فراموش کند
رفیق این شب های سخت تقدیرم را که می نویسی محکم بنویس که باد نتواند مرا با خودش ببرد
رفیق این شب های سخت تقدیرم را که می نویسی محکم بنویس که من با هزار و امید و آرزو در خانه ات را می زنم
رفیق این شب های سخت تقدیرم را که می نویسی محکم بنویس که چشمانم خسته است و نبض ذهنم افتاده
دلم می کشد کتابت را باز کنم، چشم در چشم کتابت
برایم تقدیر نوشتی، برایم محکم نوشتی:
اما هنگامى که بشارت دهنده فرا رسید، آن (پیراهن) را بر صورت او افکند; ناگهان بینا شد! گفت: «آیا به شما نگفتم من از خدا چیزهایى می دانم که شما نمی دانید؟!»
یوسف، آیه96