با مادر و برادرم نشسته ایم که مادرم یکهو به سرش می زند که برایمان فال حافظ بزند....فاتحه میخاند و به برادرم می گوید تفعل بزن...باز می کند، خاجه به برادرم می گوید:عاشقت را مرنجان و بیش از این آزار مده...برادرم ذوق مرگ می شود... مادرم به سرعت کتاب را از دستش می رباید و دوباره فاتحه می اندازد برای خاجه...این بار به من پیشنهاد تفعل می دهد...نیت میکنم و باز میکنم...
بعدش برادرم دوباره درخاست تفعل می دهد و باز مادرمشغول فاتحه خانی....تفعل دوباره اش میگوید:غرور را کنار بگذار و عاشقت را دریاب...من و برادرم از خنده روده بر می شویم و مادرم با عصبانیت کتاب را می بندد...
جهت خالی نبودن عریضه و جلوگیری از ذوق مرگ شدن برادرم، می گویم تا سه نشود که نمی شود...فاتحه و تفعل و باز همان مضمون که یار تو هیچ کم نداردو...
برادرم در حالی که با یک خودشیفتگی خاصی از اتاق خارج می شود می گوید:نه....! این خاجه حافظ قصد کرده ما را زن بدهد، ول کن هم نیست...!
...................................................................................................................................................................................
پ.ن1:برادر سرخوشی دارم...نه!؟
سلام