دلطلب

شرط اول قدم آن است که مجنون باشی...

دلطلب

شرط اول قدم آن است که مجنون باشی...

مشخصات بلاگ
دلطلب

خداوندا!
قیامتت را بر پا کن...
تو اگرخسته نشده ای، ماعجیب خسته ایم...

پیوندهای روزانه

حکایت ما حکایت کسی است که کسی آمده بهمان گفته است که فلانی کاکتوس روی میز تیغ دارد ومن دارم تاوان دست زدن به آن را پس می دهم وآگاه از این که طرف دارد چه زجری می کشد و چه تلاشی می کند برای بیرون آوردن تیغ های ریز از دستش... اما انگار دلمان هوس می کند، هوس که نه مرض می کند دست به کاکتوس بزند،که انگار کن لذت دارد دست کشیدن روی این تیغ ها، که انگار کن دست روی پارچه ی ابریشم می کشی...

با این استدلال که تیغ هاکوچک است و دست ما زمخت وراحت می شود بیرون کشیدشان، اینکه فقط نوازشش می کنم و بس...دست می کشیم روی پارچه ی ابریشم تیغ تیغ...و امید داریم که فقط نوازش کند دستمان را...عالم بی دردی است دیگر...بی خبر از اینکه درد دارد، حتی اگر تیغش کوچک باشد...

 زجر کشیدن هایش بماند، درد کشیدن هایش هم... ساعت ها  وقت گذاشتن برای بیرون آوردن تیغ ها نیز همه وهمه بماند...

گناه که می کنیم نه دستمان بل قلبمان تیر می کشد... بعدش مجبوریم هی وقت صرف کنیم تا تیغ ها را بیرون بکشیم از قلبمان و یا هی به خدا بگوییم عجب غلطی کردیم ها...خدایا درستش کن قول می دهم دیگر تکرار نشود...

حالا اگر جرات داری برو سراغ کاکتوس...!

در بیچارگی این روزهای دلم، در این سرخوردگی ها، بارها و بارها طلب می کنم از خداوند که بارالها داوطلب باشم برای داشتنت..
رفیق این شب های سخت محکم بنویس یرای من از سرنوشتم که تو اگر ننویسی که مرا بنویسد؟
رفیق این شب های سخت تقدیرم را که می نویسی محکم بنویس که دلم سرخوردگی هایش را فراموش کند
رفیق این شب های سخت تقدیرم را که می نویسی محکم بنویس که باد نتواند مرا با خودش ببرد
رفیق این شب های سخت تقدیرم را که می نویسی محکم بنویس که من با هزار و امید و آرزو در خانه ات را می زنم
رفیق این شب های سخت تقدیرم را که می نویسی محکم بنویس که چشمانم خسته است و نبض ذهنم افتاده
دلم می کشد کتابت را باز کنم، چشم در چشم کتابت
برایم تقدیر نوشتی، برایم محکم نوشتی:

اما هنگامى که بشارت دهنده فرا رسید، آن (پیراهن) را بر صورت او افکند; ناگهان بینا شد! گفت: «آیا به شما نگفتم من از خدا چیزهایى می ‏دانم که شما نمی‏ دانید؟!»

یوسف، آیه96


برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
دلطلب

دلم گاوگیجه گرفته است...

حالا که سال نو معنوی شروع شده است...حول حالنا می خواهد

 و فصلی برای تازه شدن

و من خودم را به آن در زده ام...

که گاوگیجگی دلم  تاوان تحمل گرسنگی ماه رمضان است...

 

                     


شاید گاهی روح لطیفم بی معنی بازی در می آورد..
آن وقت هایی را می گویم که شاید کارها بر وفق مراددل آدم نباشد
آن وقت هایی که دستت به جایی بند نیست...
آن وقت هایی که دلت یک پشتیبان می خواهد..یک حامی قوی و محکم...
آن وقت هایی که دلت برای خانواده ات تنگ تر می شود و آنها مصداق تنها آدم های دوست داشتنی زندگی ات...

بعضی وقت ها بعضی ها حال آدم را خوب می گیرند و عجب برکتی دارد این حال گیری ها..

چه می شود کرد که فی الحال حالم را گرفته اند و غمی و گاهی نم نم اشکی را میزبان دلم نموده اند!

......................................................................................................................

پ.ن۱:دچار سرگیجه روحی روانیم،دلم اهدناالصراط المستقیم... می خواهد..

دو روز خودت را محبوس می کنی ...داوطلبانه!

برای کسب یک واجب...

 اعتکاف..!

وقتی حس می کنی

همین چمن ها ... همین محوطه ی حالا بهشتی شده دانشکده...

همین گل های محمدی که مستت می کند این روزها ...

همین مسیرهای خسته کننده ... همین سالن نبی اکرم ...

همین خوابگاه... و چهار سال زندگی که گذشت...

 بغض می کنی تمامشان را ...

فارغ التحصیلیست و شروع دل تنگی ها... 


از سفر برگشتم...

با سوغات دنیایی...آن هم یک عالمه،فقط برای خودم...

 اما روحم هنوز تشنه است...طلب!!


فکر کن آماده شدی که بروی سرکلاس و یقین داری که جورش جور نمی شود که بروی

یکهو به خودت می آیی می بینی در راه قم- جمکرانی

به همین سادگی!

به همین خوشمزگی!

چقدر دلم برایتان تنگ شده بود بانو

اما حالا، انگار خبری از دل تنگی نیست

چیزی فراتر از دل تنگی وجودم را به سیطره کشیده، انگار غمی بزرگ، دلم را به یغما برده است

بانو دل بی دلم را دل داری بده...همین..!

و ویران شد همه ی آنچه در ذهن ساخته بودم ...

وامروز  یک دنیا حرف در دلم مانده...

برای نگفتن...